آوینا خانمآوینا خانم، تا این لحظه: 11 سال و 24 روز سن داره

عشق مامان بابا آوینا

واکسن دوماهگی

شنبه با مامان جون رفتیم واکسن دوماهگی رو با سه روز تاخیر زدیم دلیل اول تاخیر : 1-چهارشنبه 22ام عريالد دختر داییم بود ترسیدم تب کنی 2-پنجشنبه زنگ زدم خانم باقری گفت قطره نداریم شنبه بیا   از اونجا که من خیلی ترسو و اینکه دلم نمیاد سوزن زدن به شما رو ببینم گذاشتمت بغل مامان جون و خودم یه عکس قبل از تزریق واکسن ازت گرفتم قربون دخترم که تحملش زیاده فقط یکم گریه کرد همون موقع هم بت استامینوفن دادم خداروشکر تا شب اصلا تب نکردی ...
30 خرداد 1392

گریه

هروقت میریم بیرون خیلی غر میزنی و مرتب شیر میخوای دخترم نمیشه هی من س ی ن مو همه جا بزارم تو دهنت واسه همین دیگه میزارمت پیش مامان جون اینم قیافه شما وقتی تنهات میزارم میرم بیرون   ...
30 خرداد 1392

بازی

شبها دیگه خوب میخوابی البته موقع شیر خوردن یکم غر غر میکتی و لگد تو شکم من میزنی آخخخ خانم من مامانتمااااااااا منم میزارمت روبالشت تکونت میدم خوب که گیج شدی دوباره می می بعد لالا چندبار هم تا صبح با نق شیر میخوری صبح با خنده بیدار میشی عشق من باهم بازی میکنیم واست آویز بالا تختتو روشن میکنم واسش دست و پا میزنی میخندی ذوق صدا دار میکنی عزیزممممممم فدای صداهات واسم آقو آقو میکنی میخوای بام حرف بزنی تا بلند میشم برم دنبال کارهام با نگاهات دنبالم میکنی عاشق این کاراتم عزیییییییییییززززززززززم راستی دیگه شبها پیف نمیکنی ولی تا شب پدر پوشکهارو در میاری قربون نگاهات مامانی   مامانی قربون چشمایه گرد شدت...
23 خرداد 1392

دوماهگی

عزیزم دیروز دو ماهه شدی دوماهگیت مبارک واسه همین طبق قرارمون رفتیم آتلیه دوتا عکس گرفتی عزیزم     مامانی میدونی این چیه؟؟؟؟ ؟؟؟؟؟؟ این عضو ٥ام خونه دایی حسن!!!!!!!!!!!!!     ...
23 خرداد 1392

عقد دختر دایی

عزیزم دیروز عقد دختر داییم فاطمه بود واسه همین وقتی شما خواب بودی رفتم یه دوش کوچولو بگیرم که بریم محضر همین که داشتم شامپو میزدم صداتو شنیدم داشتی جیغ میزدی بابایی بغلت کرده بود ولی آروم نمیشدی عزیزم تند تند اومد بیرون بغلت کردم تو بغلم آروم شدی عزیزم آخه چرااااااا یکم شیر خوردی سرمو خشک کردم داشتم آرایش میکرد دوبار جیغ و ناله وای دخملم باز چرا؟؟؟؟؟؟ مامیتو عوض کردم دوباره شیر خوردی مامانی میدونم من اول مادرم بعد هرکاری دارم   عاشقتم     ...
23 خرداد 1392

بدنبال خونه

چندروز بود دنبال خونه میگشتیم که با این بودجه ای که داریم خونه بخریم یه مقدار کم داشتیم البته تا 5ماه دیگه میتونستیم جبرانش کنیم واسه همین از آشناها خواستیم قرض بدن وای خدایا چرا مردم اینجور شدن!!!!!!!!!!!!!! بازم به غریبه ها اصلا انتظار نداشتم اینقد بدبخت باشیمم که مردم بمون اعتماد نکنن اینقد که ما دل رحمیم هرکی پول میخواست یا کاری داشت کمکش میکردیم اشکال نداره تو این مواقع آدما خودشون رو نشون میدن بابایی این چندوقت اعصابش ریخته بود بهم انشالا داریم قراداد خونه جدید رو میبندیم
12 خرداد 1392

روز پدر

امسال اولین سالیه که عنوان پدر را به شوهری دادی عزیز دلم واسه روز پدر یه کیک و دسته گل واسه بابایی گرفتم قرار بود واسش شلوار بگیرم که نشد ولی تو اولین فرصت میریم با خودش میخرم واسه باباجون هم یه دسته گل و شلوار گرفتیم از کیک بابایی هم سواستفاده کردیم و شمع یکماهگی شما رو گذاشتیم ...
4 خرداد 1392

سوم خرداد

خرمشهر آزاد شد دختر گلم تو جنگ رو ندیدی انشالا هیچوقت هم این تجربه رو نداشته باشی خیلی سخته دیشب با مامان جون رفتیم خرمشهر .خیلی شلوغ بود .  چندتا از خیابونهای اصلی به پل را بسته بودن ...
4 خرداد 1392

قل قل

دیگه هربار میزارمت رو مبل بخوابی همش باید نگران باشم نیفتی خیلی خودتو پیچو تاب میدی و برمیگردی رو پهلو پتو هم که روت میزارم با حرکت پاهات از خودت برش میداری شیطون خانم وقتی آویز بالا تختت رو روشن میکنم دنبال اون عروسک قرمزه میگردی با اون چشمهای قشنگت ...
4 خرداد 1392

30 سالگی

من 30ساله شدم وقتی تو بشی 30 ساله میفهمی منظورم چیه دخترم کم کم پا به میانسالی میزارم   ...
4 خرداد 1392